ســــــــــرزمین مـــــــــــادری

در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز- هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

ســــــــــرزمین مـــــــــــادری

در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز- هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

گمــــنام.....

سرزمین مادری 

 

 یعنی دوکوهه؛فکه؛چـــــزابه...  

 

یعنی رود اروندی که بسیاری از جوانان گذشته یمان،در آن پر کشیدند... 

 

 یعنی مسجد خرمشهر،سوم خرداد 61... 

 

یعنی سرپل ذهاب،دارخوین،جُفِیر... 

 

یعنی سرزمین سردار رشید اسلام؛حاج حسین خـــرازی... 

 

یعنی سرزمین نوجوان فداکار و کاملی،به اسم مهرداد عزیزاللهی... 

 

یعنی خمین،محل شکوفه زدن قلب امت اسلامی ایران... 

 

یعنی طبس،مظهر خواست و اراده ی الهی... 

 

یعنی محل تولد بزرگانی همچون،امیر کبیر؛ملاصدرا،میرداماد؛بوعلی سینا؛ رئیس علی دلورای؛... 

 

یعنی زادگاه علمایی همچون آیت الله بروجردی،ابوالحسن اصفهانی،بهجت،بحر العلوم،آقا سید علی قاضی،علامه طباطبایی و...  

 

یعنی قم؛سکان هدایت و ترویج علوم تشیع و مضجع شریف کریمه ی اهل بیت(ع)... 

 

و در پایان؛  

 سرزمین مادری یعنی 

وجود زمردی همچون علی بن موسی الرضا(ع) در وطنت... 

 

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) 

یا امام الرئوف 

و یا غریب الغربا...

 

 

 

 

پینوشت: 

 

1- آقا جان،من اگر در این دنیا روسیاهم 

امیدم تنها به این است که روزی نوکر و دست بوس شما بودم 

 و تنها همین...  

2- و خــــدا حفظ کند کسی را که محبت شما را در دلم جاری ساخت... 

 

3-و این بود پایان گفته ها و ناگفته های سرزمین مادری... 

"در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز- هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد"  

التماس دعا از همه 

به امید ظهور منجی عالم بشریت 

مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف)  

خداحافظ

یامهدی   

تقدیـــــــم به حسین عزیــــــــز....

 

  

بسم رب الشهـــــداء و الصدیقین 

سلام عزیز دلم... 

حسین جان،دلم برایت تنگ شده...  

نمیدانم چرا این ساعت ها،اتاقم بوی نسیم شهدا را گرفته است،میخواهم از شماها بنویسم...

در این زمان بی کسی که نمیتوانی حرف های دلت را برای هر فردی بزنی 

دلم به نگاه های تو خوش است 

دلم به صدای تو خوش است  

حسین جان 

چقدر صاف و صادق بوده ای 

در این جنگ های سیاسی و اقتصادی،دیگر از صفا و صمیمیت بچه های جبهه خبری نیست! 

همه مان تبدیل شده ایم به ماشین های سخنگو... 

ای کاش و بازهم ای کاش  

شما و همرزمانت در جلوی دیدمان بودید... 

صدق و صفا،یاد امام(ره) و سایر شهدا 

از ذهن و خاطر ما و مسئولین ما رفته است...  

 

حسین عزیزم؛ 

هیچ چیز نتوانست تو را در این دنیا پاگیر کند،در حالی که من به شدت خو گرفته ام با این آب و خاک دنیوی... 

دل کندن برایم سخت شده... 

 حب دنیا تمام وجودم را پرکرده،دست و پاگیر شده است این زندگی مادی... 

هر روز به دنبال یک هدف هستی که اغلبا" نیت هایم لنگ میزند و هدفم مادی است نه الهی.. 

اما تو... 

تو هدفت خدایی و الهی بود؛میجنگیم برای خدا؛غذا میخوریم برای خدا،کار میکنیم برای خدا؛حرف میزنیم برای خدا و هزاران کار دیگر آن هم برای خدا...  

 

حسین عزیز... 

ای کاش بودم و محفل های دعایتان در چادر های خاکی را با تمام وجودم حس میکردم... 

آن ناله ها،آن اشک ها برای اربابمان اباعبدلله،آن حلالیت طلبیدن های بچه ها قبل از عملیات و... 

 

محبوبم... 

در یک روایت واقعی نقل است که شهدا، 

شب ها به همرزمانشان،آنانی که هنوز مانده اند و یادتان را برای من نگه داشته اند،سر میزنند و از آنها عیادت میکنند... 

به راستی چنین است حسین عزیز؟ 

آیا به همرزمانت،همان بچه های پاک لشکر 14 امام حسین(ع) سر میزنی؟ 

جانبازان عزیز،خوشا به حالتان،حسین آقا میاد دیدنتون،بهتون سر میزنه 

احوالتون را میپرسه،یاد خاطرات میکنه...  

 

رفیق تنهایی های من... 

شنیده ام از همرزمانت که، اگر کسی از بچه های لشکر در زمانی که تو در کنار آنها بودی به لحظه ی شهادت خود نزدیک میشد 

به بالین او میرفتی و سرش را در دامن خود میگذاشتی و به او میگفتی: 

منم حسین خرازی 

منم حسین خرازی 

رفیق من را یادت نره ها... 

سلام من را به بچه ها برسون،بگو من هم زود میام ... 

رفیق من را یادت نره ها... 

 

مادرت میگفت: 

حسین هر وقت می آمد به شهر و به ما سر میزد 

به اتاقش میرفت و  مشغول به دعا و ثنا میشد  

حسین جان،نکند در این فکر بودی که شاید خدا تو را از رفیقانت جدا بکند!

اما خدایت،دعایت را استجابت کرد...  

  

برادر عزیزم؛دیگر قادر به نوشتن نیستم 

 

راستی حسین جان؛ 

اگر در هوای آلوده ی شهر، 

از نزدیکی اتاق من نیز رد شدی،دعایی برای برادر کوچکت هم بکن که به حق مستحق دعای شما هستم...  

 .............................................................................................................

حرف دل دیگر برای حسین آقا؛ 

حسین عزیزم،چند وقتی است که دلم زمین گیر شده است! 

نمیدانم چه کنم! 

هیچ کاری نمیتوانم بکنم 

 

 

+این هم یک قطعه تصویری زیبا از حسین عزیـــــز(شوخی حاج حسین خرازی)  

 

 

یامهــــدی(عج)

 

مطلــــع سخن....

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) 

 

صلوات خاصه :

اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ   

 سلام آقـــاجان؛ 

با خودم گفتم که مطلع سخنانم را چگونه انتخاب کنم، در همین لحظه،بوی قطعه ای از بهشت شما در اتاق محقرم پیچید و دلم پرکشید برای حرمت! 

مرغ دلم به پرواز در آمد و در آستان مطهرت چرخی زد؛ 

آقـــاجان؛ 

زائران و عاشقانت در اطراف سقاخانه جمع شده اند و کاسه ی گدایی خود را گرفته و جان خود را با آب های زلال سقاخانه ات صفا می بخشند،هرکدامشان با نوشیدن جرعه ای،یادی از جد مظلومت حسین(ع) میکنند و برزبان نام مبارکش را     می آورند. 

 

مرغ دلم به زیارت خود ادامه میدهد و به دارالولایه میرود... 

آقــاجان؛ 

میگویند این جا یکی از نزدیک ترین مکان ها به مضجع شریف توست،نیت میکنم و دو رکعت نماز زیارت به جا می آورم.  

پر میکشم و به مدرسه پریزاد حرمت میروم؛جایی که از بچگی مأنوسیت عجیبی با آن دارم.استادی پشت میز نشسته و از فضایل شما میگوید... 

او  میگوید شما را چنین خطاب کنم: 

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا بباضعه مزجاه و فأوف الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین(88 یوسف) 

ای امام رضا ظرف گداییم را پرکن... 

 

از آنجا حرکت میکنم و به سمت ضریح زیبایت پرمیزنم: 

جسم ضعیف و ناتوانم را نمیتوانم به ضریحت برسانم ولی شما سلام من را میشنوید 

آقــاجان؛ 

امیدم این است که جواب سلامم را بدهید که حقا" شما امام رئوف هستید و هیچ ملتمسی را رد نمیکنید... 

این جا بهشت است...  

این جا و در حریم یار بودن از هر جا و مکانی در هر کجای عالم بهتر است... 

عاشق کی میتواند از معشوق خود که یکی از سروران جهانیان است،جدا شود 

بالای سر عاشقانت پر میزنم و اشک های روانشان را برگونه هایشان میبینم... 

کسی صلوات میفرستد،کسی حرف دلش را به شما میگوید،کسی بچه ی کوچکش را به ضریحت میچسباند و از شما میخواهد که او را بیمه کنید... 

آقـــاجان؛ عاشق و دل شکسته زیاد دارید... بیشتر از این نمیتوانم توصیف کنم 

دوباره سلامی میدهم به شما و از جوار مضجع شریفت جدا میشوم و به مسجد گوهرشادت میروم 

در گوشه ای مینشینم و گنبد طلاییت را می نگرم 

صدای آب مست کرده است مرا،از خودم بی خود شده ام و فقط به شما می نگرم... 

نسیم صبح بهاری می وزد و باز به شما نگاه میکنم... 

صدایی صحن مسجد را پُر کرد 

آقـــاجان؛ 

اذان صبح را میگویند... آرام آرام قدم برمیدارم و وضو میگیرم... 

 

نماز هم، در حریم یار عجب صفایی دارد... 

 

پر میکشم و به صحن قدس میروم،مینشینم و دعای عهد را میخوانم... 

یادش به خیر... 

مرغ دلم باز پر میکشد و  سلامی دیگر میدهد و از بهشت رضوان خود دور و در افق، ناپدید می شود... 

بازمیگردد به زندان نفسانی خود... 

 

آقـــــــاجــــان؛ 

هوایمان را داشته باش...